به نام خدا

ما در کل اتاق آموزش فقط یک نفر را سراغ داریم که جواب پرسش‌هایمان را می‌داند. درست، کامل و با جزئیات پاسخگوی ماست و نه سرکارمان می‌گذارد و نه الکی ما را از سر خود باز می‌کند. مستر میمِ عزیز. که راستش را بخواهید اصلا نمی‌دانیم در اصل چه سِمَتی در دانشگاه دارد! روز انتخاب واحد وقتی ظرفیت دو گروه یکی از درس‌هایمان تکمیل شد راهی آموزش شدیم تا درخواست ظرفیت اضافه بدهیم. آنقدر برخورد مسترمیم برایمان دوست داشتنی بود که تا آخر ترم تعریفش کردیم.


از اواسط ترم که به فکر کارآموزی افتادیم، هیچ کدام مراحل درستی را که باید طی می‌کردیم نمی‌دانستیم و حتی گاهی سوالات پیش پا افتاده‌ای نیز داشتیم. چندین و چند بار به مدیر گروه‌مان مراجعه کردیم و از ابتدایی‌ترین اقداماتی که باید انجام دهیم ازش سوال کردیم. برخی سوالات‌مان مربوط به حوزه آموزش می‌شد و در حالی که مدیر گروه‌مان به راحتی می‌توانست ما را به اتاق آموزش ارجاع دهد، خود شخصا با تماس تلفنی پیگیر کارهایمان شد. از برخورد خوب و صمیمانه و محترمانه‌اش همین بس که من و ماهی با چشم‌های ستاره باران از اتاقش خارج می‌شدیم. حتی وقتی توی سالن به هم برخوردیم، در سلام کردن از ما پیشی گرفت و من واقعا شرمنده شدم. بار آخری که به اتاقش مراجعه کردیم، به ماهی گفتم بهش حق می‌دهم با لنگه کفش پرت‌مان کند بیرون.


بعد از امتحان میان‌ترم و ایضا بعد از امتحان پایان ترم یکی از درس‌هایمان به اتاق استاد مراجعه کردیم تا برگه‌مان را ببینیم. (ما توی دانشکده از این رسم‌ها داریم! شاید بعضی‌ها نداشته باشند! البته همه اساتید این سنّت را قبول ندارند!) برخورد خوب و محترمانه‌ای را که استاد با ما داشت هرگز فراموشم نمی‌شود.

وقتی با ذوق این برخوردها را برای هم تعریف می‌کردیم با خودم گفتم خب مگر چیز عجیبی است که یک نفر به شخصیت طرف مقابلش احترام بگذارد؟ مگر چیز عجیبی است برخورد به دور از تحقیر با دیگران‌؟ مگر اتفاق عجیبی است که مسئولی به موقع و درست پاسخگوی ارباب رجوع باشد؟ یعنی چقدر بی‌احترامی، برخوردهای نادرست و بی‌مسئولیتی‌ها زیاد و عادی شده که چنین ماجراهایی چشمان‌مان را ستاره باران ‌می‌کند و هی برای هم تعریف می‌کنیم که راستی فلانی که پشت میزنشین است، تحقیرم نکرد. فلانی که توانایی‌ش را داشت برایم تره هم خرد نکند، خیلی محترمانه با من برخورد کرد!

به فاصله چند متری از اتاق مدیر گروه‌مان، اتاق مدیر گروه دیگری است که انگار برخوردهایش در قالب استاد و مدیر گروه عادی است‌ که باید نباشد. به طرز عجیبی ارزش زمان خودش را در مقایسه با ارزش زمان بقیه، به سان ارزش طلا در مقایسه با ارزش پاکت خالی سیگار می‌داند. دادن پاسخ درست و کامل دربرابر سوال ارباب رجوع را ننگ به حساب می‌آورد و انگار پیش خودش، خودش را خیلی حساب‌دان و کار درست می‌داند.

شاید حس کنید بند آخر را با دلی پُر نوشتم. بله درست است. دلم پُر است از برخورد تحقیرآمیزش! دلم پُر است از معطلی چندهفته‌ای بیخودی! دلم پُر است برای از این در به آن در زدن‌های دوستم برای یک امضا که ما با یک مراجعه به اتاق مدیرگروه‌مان بدست آورده بودیم!

بعد از این که دوستم از خوان مدیر گروه‌شان عبور کرد وارد خوان بخش آموزش شد. چطور می‌شود مسئولی نداند مسئول چه کاری است؟ اصلا نداند کاری که باید انجام دهد چیست و چطور باید انجامش داد؟! اصلا همه این‌ها قبول! نمی‌داند که نمی‌داند! لااقل یک نیم‌روز آدمی را با دنبال نخودسیاه فرستادن به فنا ندهد!


 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها